چهار فصل
احساساتم ، آنچه فکر میکنم زیباست
چهارم مهر ماه ۱۳۸۶
زورکی

میخوان به زور به ملت حالی کنن که میشه خلاف قوانین طبیعت زندگی کرد...که هیییچ!...اصلا باید خلافش زندگی کرد...

(چقدر هم موفقن)

چهاردهم شهریور ماه ۱۳۸۶
شب من

قرار بود امشب شعر بنویسم...چیزایی تو ذهنم بود

همونجا دفنش کردم...آخه خواب از شعر مهمتره

دوازدهم شهریور ماه ۱۳۸۶
چرا ...

چرا من از عشقم اینجا نمی نویسم ؟

انقدر برام خصوصیه یا مثل  خیلی چیزای دیگه از "نمایش" خودم وحشت دارم؟

آن دو ماه بد ...

ماه های بد شروع شدند

وقت رویارویی من با دنیاست ...

به خیر بگذره

متن کسی است و نویسنده اش کس دیگر، حق هم در دانشگاه می چرد
قالب این وبلاگ توسط سایکو تهیه شده است