چهار فصل
احساساتم ، آنچه فکر میکنم زیباست
بیست و نهم مهر ماه ۱۳۸۴
فصل ديگر

فصل ديگر -- احمد شاملو

بي‌آن‌که ديده بيند
در باغ
احساس مي‌توان کرددر طرح ِ پيچ‌پيچِ مخالف‌سرای باد
ياءس ِ موقرانه‌ی برگي که


بي‌شتاب
بر خاک مي‌نشيند
.
بر شيشه‌های پنجره
آشوب ِ شب‌نم است
ره بر نگاه نيست تا با درون درآيي و در خويش بنگری
.
با آفتاب و آتش
ديگر
گرمي و نور نيست،
تا هيمه‌خاک ِ سرد بکاوی
در
رويای اخگری
.
اين
فصل ِ ديگری‌ست
که سرمايش
از درون
درک ِ صريح ِ زيبايي را
پيچيده مي‌کند


يادش به خير پاييز
با آن
توفان ِ رنگ و رنگ

که برپا
در ديده مي‌کند
.
هم برقرار ِ منقل ِ اَرزيز ِ آفتاب
خاموش نيست کوره


چو دی‌سال
خاموش خود من‌ام!
مطلب از اين قرار است
چيزی فسرده است و نمي‌سوزد


امسال
در سينه در تن‌ام
بیست و پنجم مهر ماه ۱۳۸۴
طفلکی ها

طفلکی ها
پابلو نرودا
برگردان از متن انگلیسی : روشنک بیگناه
.
چه چیزی لازم است تا در این سیاره
بتوان در آرامش با یکدیگر عشق بازی کرد؟
هر کسی زیر ملافه هایت را میگردد
هر کسی در عشق تو دخالت می کند
چیزهای وحشتناکی می گویند
در باره ی مرد و زنی که بعد از آن همه با هم گردیدن
همه جور عذاب وجدان
به کاری شگفت دست می زنند
با هم در تختی دراز می کشند
ز خودم می پرسم
آیا قورباغه ها هم چنین مخفی کارند
یا هر گاه که بخواهند عطسه می زنند
آیا در گوش یکدیگر
در مرداب
از قورباغه های حرامزاده می گویند
و یا از شادی زندگی دوزیستی شان
.
از خودم می پرسم
آیا پرندگان
پرندگان دشمن را
انگشت نما می کنند؟
.
آیا گاو های نر
پیش از آنکه در دیدرس همه
با ماده گاوی بیرون روند
با گوساله هاشان می نشینند و غیبت می کنند؟
.
جاده ها هم چشم دارند
پارک ها پلیس
هتل ها، میهمانانشان را برانداز می کنند
پنجره ها نام ها را نام می برند
توپ و جوخه ی سربازان در کارند
با مأموریتی برای پایان دادن به عشق
گوشها و آرواره ها همه در کارند
تا آنکه مرد و معشوقش
ناگزیر بر روی دوچرخه ای
شتابزده
به لحظه ی اوج جاری شوند.
.
از وبلاگ لیلای لیلی
متن کسی است و نویسنده اش کس دیگر، حق هم در دانشگاه می چرد
قالب این وبلاگ توسط سایکو تهیه شده است