احساساتم ، آنچه فکر میکنم زیباست
ششم تیر ماه ۱۳۸۵
شبی قدم زنان...
قدم زدم.سیگار کشیدم.به ملت نگا کردم،بیشتر به دخترا
به رابطۀ ویران شدن، ...کمتر فکر کردم
خودمو حمل کردم وهی توشو نکا کردم و یه جایی حوالی هفت حوض کیسه خالی وجودمو دور ریختم
عوض شدم...نمیدونم
...ولی حالم خوبه

متن کسی است و نویسنده اش کس دیگر، حق هم در دانشگاه می چرد
قالب این وبلاگ توسط سایکو تهیه شده است