احساساتم ، آنچه فکر میکنم زیباست
شبی قدم زنان...
قدم زدم.سیگار کشیدم.به ملت نگا کردم،بیشتر به دخترا
به رابطۀ ویران شدن، ...کمتر فکر کردم
خودمو حمل کردم وهی توشو نکا کردم و یه جایی حوالی هفت حوض کیسه خالی وجودمو دور ریختم
عوض شدم...نمیدونم
...ولی حالم خوبه

متن کسی است و نویسنده اش کس دیگر، حق هم در دانشگاه می چرد
قالب این وبلاگ توسط سایکو تهیه شده است