چهار فصل
احساساتم ، آنچه فکر میکنم زیباست
ششم تیر ماه ۱۳۸۵
شبی قدم زنان...
قدم زدم.سیگار کشیدم.به ملت نگا کردم،بیشتر به دخترا
به رابطۀ ویران شدن، ...کمتر فکر کردم
خودمو حمل کردم وهی توشو نکا کردم و یه جایی حوالی هفت حوض کیسه خالی وجودمو دور ریختم
عوض شدم...نمیدونم
...ولی حالم خوبه
11:49 PM
0 ...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home
گذشته های نزدیک
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
February 2006
June 2006
July 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
July 2008
September 2008
October 2008
March 2009
May 2009
July 2009
June 2010
November 2010
July 2011
November 2011
March 2012
...
Free counter
متن کسی است و نویسنده اش کس دیگر، حق هم در دانشگاه می چرد
قالب این وبلاگ توسط
سایکو
تهیه شده است